بسوزد این دل دیوانه من
که دائم میشود ویرانه من
بسوزد چشم پر اشک و فغانم
که چون شمع و تنم پروانه من
بسوزد تیر چشمانت شقایق
عجب تیری بزد بر شانه من
که چشمان تو یک معدن نه یک دشت
در آن داخل خدایا جا شود کاشانه من
که چون ساقی بدیدم من در این دشت
خدایا پرکند پیمانه من
خوف بود.
اوکـــــــــی !(لینک)
لینکیدمت
به اسم وبلاگ:
؛بغضهای شبانه؛